”داستان عبرت انگیز

ساخت وبلاگ
مسال بدین ثواب موفق شدم، وقتیکه به کرمامانشاهان رسیدم مردم گفتند عثمانلوها از جنازه مرده هم گمرگی میگیرند، این فقره خیلی موجب احتیاط و اضطراب من شد که مبادا در گمرخانه چشم بیگانه بر استخوانهای مرحومه افتد و گناه باشد.

از جناب حجة الاسلام آقای ملاعبدالله کرمانشاهی این مسئله را استفتاء نمودم که آیا جایز است نظر اشخاص اجنبی بر استخوانهای کله و پا و سایر اعضای زن مسلمه افتد یا خیر،،،جواب فرمودند: ”المؤمن حی فی الدارین”( مؤمنین دردوجهان زنده اند)،،،البته که دیدن نامحرم او را خالی از اشکال و احتیاط نیست.

چون این مسئله را فهمیدم بدین خیال افتادم که شاید کاری بکنم که بدون در نظر گرفتن گمرکچیان جنازه والده را از گمرک بگذرانم و یا بگریزانم،،،مجددأ از ملا عبدالله استفتاء نمودم آیا گمرکی دادن به عثمانلو حلال است و یاحرام؟
جواب مرقوم فرمودند: گمرکی دادن خلاف شرع بوده،،،عطاکننده و اخذکننده هردو عاصی و خاطی اند و فعل حرام را مرتکب شده اند.

برحسب این دو”حکم مطاع”، عزم جزم کردم که جنازه مرحومه را از گمرک بگریزانم، از رفیق و همشهری خود ملا ذوالفعلی پرسیده و مشورت کردم که میخواهم جنازه را از گمرک بگریزانم چه بایدکرد؟ جواب داد استخوانهای درشت از قبیل کله و قلم های دست و پا را خورد و خاش نموده و در کیسه بریز و در توبره جو ِ یابوی خودبگذار، نه کسی ملتفت میشود و نه ضرر گمرک به تو میرسد.

ای نواب والااستخوان کله مرحومه را که عمده بود در هاون کوبیده و در کیسه علیحده ریخته و سایر استخوانها را هم خوردکرده در کیسه دیگر گذاردم و در توبره یابو نهادم و رویش را به جو انباشتم و به ران یابو آویختم.

ازکرمانشاهان تا مصیب از برکت امام علیه السلام بی مصیبت بسلامت رفتم و کسی ملتفت نشد.
گمرکی خانقین را نیز ندادیم و از هرکیسه مرده دوتومان میگرفتند ولی در مصیب دچار مصیبت بزرگی شدم و آن اینکه در کاروانسرای آنجا از ازدحام زوار جا و منزل نبود، با چند نفر رفقا در بیرون خان بار انداختیم.

میخ طویله یابو را به زمین کوبیده برای وضو وتطهیر به کنار نهر فرات رفتم چون برگشتم دیدم خاک عالم به سرم شده، یابو میخ طویله راکنده و یکسر بر سر توبره رفته جوها و استخوانهای کیسه را تمامأ خورده و ازکله مرحومه والده اثری نمانده.

شما تصور فرمائید که از دیدن این قضیه مدهشه چه حالت بر من دست داد، یابو را بستم و بسیار گریستم.
آخوند ملاذوالفعلی آمد و سبب گریه ام پرسید، که قضیه را به تفصیل نقل کردم، گفت آسوده باش و غم مخور چاره آن آسان است، گفتم چاره آن چیست؟

گفت بدان، استخوان کله مرحومه والده ات الآن درشکم این یابوست و یابو مانند سگ نیست که خوراکش استخوان باشد ومعده اش هضم آن بتواندکردن،تا دوازده ساعت دیگر یابو آنچه از استخوانها خورده، یا قی کند یا پِهِن می اندازد و تکلیف این است که امروز درمصیب اقامت انداخته تا پِهِنِ یابو راجمع کرده بانعش مرحومه به کربلا بیاوری و یقین نمایی که کله مرحومه در پهن اوست.

ای نواب والاهیچ نمیدانی که از شنیدن این کلمات حکمت که حل مشکل مرانمود چقدر شادشدم.
یکروز توقف نموده وپهن ِ یابو را درغربالی جمع کرده در قوطی حلبی نموده با سایر استخوانها در کیسه کرباسین دوخته و به کربلای معلا آوردم.
همان کیسه که درگمرکخانه کربلا بدست عثمانلوها دیدید که من راضی نمی شدم آنرا بگشایند که چشم نامحرم به استخوان مرحومه نیفتد همان جنازه والده بود،
و آن قوطی حلبی پر از پهن که بیرون انداختند ومن مضطربانه دویده و عبای خود را بر آن پوشاندم و آنرا جمع نمودم کله مرحومه بود.

که امروز به حمدالله تعالی هر دو را در زمین خیمه گاه برابر حجله قاسم مدفون کردم.

گفتم جناب آخوند،،،نام ِ نامی ِگرامیت چیست؟ وشهرت کجاست؟،،،،،،،گفت مخلص شما ملاحسینعلی یزدی، فخرالذاکرین هستم.

گفتم به کله مرحومه گور بگورت ریدم که البته ثوابش بیشتر از این زیارتی است که تو آمده ای.

از نظرم گمشو که مرده شور هر چه خر ایرانی است ببرد. مخصوص یزدی که دختر پادشاهان اینانرا عربهای بی ناموس اسیر کردند و فروختند و یزدیان این معنی را ننگ و عار نشمردند حالا استخوان پوسیده پیر عجوزه را می ترسید نامحرم ببیند؟

ای جلاالدوله حالا خوب میتوانید درجه حماقت و پایه جهالت مردمان ایران را از فطانت و کیاست فخرالذاکرین و حکمت ِملا ذوالفعلی و فتوای حجة الاسلام کرمانشاهی را از همین حکایت استنباط فرمائید وآنوقت مرا تصدیق نمائید که نه تنها تازیان، ایران را تاخت و تاز و ویران کردند بلکه ریشه ملت ایران را که علم و معرفت بود برانداختند.

:: برچسب‌ها: ”داستان عبرت انگیز

”داستان عبرت انگیز...
ما را در سایت ”داستان عبرت انگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5nafar بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 12:01